وقتی هزار کیلومتر دورتر از حسین آقایی از طریق تلفن با او حرف میزنم، احساس میکنم این مرد چقدر با انرژی است و چقدر قلبش برای این آب و خاک میتپد.
او افسر نیروی دریایی است و تأکید میکند: «با افتخار سرباز وطن هستم». آقایی مؤسس تشکل مردمنهاد حافظان هیرکانی است. بخش مهمی از زندگیاش جنگلهای ارزشمند هیرکانی است و در این سالها با تعدادی از اعضا، دوستان و برادرش بهمن، تلاش کرده برای پاسداری از این میراث ارزشمند هر کاری لازم است انجام دهد که بعضی از آن کارها میتواند الگویی قابل اجرا برای دیگر مناطق کشورمان باشد.
از کودکی با طبیعت بودم
من متولد ۱۳۶۰ در منطقه لفور سوادکوه هستم. تا هشت سالگی در روستا زندگی میکردم. پس از هشت سالگیام بود که پدرم بهخاطر درس بچهها به آمل نقلمکان کرد، یعنی من از کلاس سوم به آمل آمدم. دورانی که در روستا زندگی میکردیم بهترین بخش زندگی من بود. یادم هست آن زمان چیزهایی را که خیلیها در کارتونها میدیدند مثلاً اینکه کسی برای خودش اسب یا حیوانات دیگری داشت من در واقعیت داشتم. چون پدربزرگم دامداری داشت، من کره اسب داشتم و با حیوانات و طبیعت در ارتباط تنگاتنگ بودم. میشود گفت علاقه به طبیعت از همان کودکی در من شکل گرفت و یاد گرفتم باید اینها را دوست داشته باشم. درس خواندم و بورسیه ارتش شدم و به دانشگاه افسری رفته و از سال۸۴ برای خدمت در نیروی دریایی به جنوب رفتم. در ۱۲سالی که در شهرهای جنوبی خدمت کردم معنی وطن و هموطن را بیشتر از پیش متوجه شدم؛ چرا که همکاران من از نقاط مختلف کشور بودند. وقتی برای مأموریت میرفتیم خانوادههایمان را به همدیگر میسپردیم و در نبودن هر کدام از ما، دیگری حواسش به خانواده ما بود. وقتی میرفتیم، به امید خدا بودیم و پس از خدا هم به دوستان خوبی که داشتیم. در نبودن دوستانمان، خانوادههای آنها خانواده ما میشدند. آنجا بود که دوست داشتن وطن و هموطن در من شکل گرفت. در مأموریتهای سختی که میرفتیم کلمه ایران بود که ما را نگه میداشت.
کمک به شمال از جنوب
یادم هست در آن ۱۲سالی که در بندرعباس بودم یک روز به بازاری رفتم که همه چیز میفروختند. آن روز یک نفر دو جوجه عقاب برای فروش آورده بود. آن موقع تنها کاری که میتوانستم در مقابل فروش آن دو جوجه عقاب انجام دهم این بود که آنها را بخرم و به محیط زیست تحویل دهم. در آن لحظه این حس در من وجود داشت که این پرنده نباید در قفس باشد و باید آزادانه زندگی کند. من آنقدر عاشق وطنم هستم که آن سالها وقتی میخواستم از جنوب به شمال بیایم طوری سفرم را هماهنگ میکردم که در چوپانان بخوابم تا در صبح کویر، طلوع خورشید را ببینم.کار من در آن مقطع بسیار سخت بود؛ چه مأموریتهایی که میرفتیم و چه دیگر وظایفی که بر عهده ما گذاشته شده بود. اما در این میان تنها چیزی که برای من مهم بود همان نام ایران بود و ولولهای که شنیدن این کلمه در جانمان برپا میکرد.همزمان که در جنوب مشغول خدمتم بودم برادر کوچکم خانه پدریام در روستای افراسی لفور را تبدیل به بومگردی کرده بود. ما به منطقه و زادگاهمان احساس دین میکردیم؛ فکر میکردیم باید به سهم خودمان برای روستا قدمی برداریم. فکر کنم سال ۱۳۹۰ بود که من هم تصمیم گرفتم به برادرم در کارش کمک کنم. گفتم من میتوانم کارهای فضای مجازی را برایت انجام دهم و همین کار را کردم. با دفاتر گردشگری برای جذب گردشگر ارتباط میگرفتم، اگر آموزشی داشتیم تلاش میکردم خودم را برای آموزشها برسانم و خلاصه سعی میکردم از همان راه دور، نقشی در این حوزه ایفا کنم.
سال ۱۳۹۲ بود که پدرم برای دومین بار به دیدنم در بندرعباس آمد و به من پیشنهاد داد به زادگاهم برگردم و همانجا مشغول به کار شوم، چون معتقد بود با این مسیر دور، حقوق کمی میدهند؛ اما من همچنان دلم میخواست در نیروی دریایی و جنوب خدمت کنم. حقیقت این است من به بحث مالی ماجرا کمتر فکر میکردم، در حالی که اگر میخواستم به جای کار دولتی مثلاً فلافلفروشی بزنم با شناختی که از خودم داشتم، میتوانستم بهترین فلافلفروشی را داشته باشم و طبیعتاً درآمد خوبی از آن کسب کنم. همزمان با خدمت، فوقلیسانس خودم را هم گرفتم و حتی دکترا قبول شدم اما نتوانستم درسم را ادامه بدهم. حقیقت این است در آن مقطع کمی درباره وضعیت خودم دلسرد شدم.
میتوانستم در مقطع دکترا تحصیل کنم اما به من گفتند به این رشته نیاز ندارند و من از برخورد سلیقهای بعضی از آدمها در آن مقطع دلسرد شدم. این سبب شد درخواست انتقالی به شمال بدهم و سال۱۳۹۶ منتقل شدم.
آموزش برای درآمد پایدار
وقتی به منطقه خودمان آمدم، توانستم بهطور جدیتر در کنار برادرم کار گردشگری را پیگیری کنم. خدا را شکر میکنم در این حوزه توانستم تأثیرات مثبتی برای منطقه داشته باشم. تلاش کردیم اهالی را توجیه کنیم زمینهایشان را نفروشند و جوانها متوجه شوند گردشگری میتواند یک منبع درآمد پایدار برای منطقه باشد. البته این را هم بگویم با نگاهی که بعضیها به مقوله گردشگری دارند در مسیر کار ما هم سنگاندازیهایی اتفاق میافتاد اما میدانستم باید تلاش کرد تا نگاهها اصلاح شود. همه تلاش بنده و برادرم این بود بعضی از اتفاقات را تغییر دهیم.
مثلاً همان زمان فکر میکردم اگر گردشگری در منطقه به شکل جدی پیگیری شود میتواند بهطور مثال از قاچاق چوب و بریدن درختهای بسیار ارزشمند از جنگلهای هیرکانی جلوگیری کند. فکر میکردم اگر کسی نیسانی دارد که شب هنگام و بهطور دزدکی برای قاچاق چوب وارد جنگل میشود باید از همان نیسان برای خدمترسانی به گردشگران علاقهمند به محیط زیست استفاده شود و این یک نمونه از اتفاقات خوبی بود که توانستیم رقم بزنیم.
همه تلاش من این بود فرد متوجه شود به جای اینکه یک درخت ارزشمند را ببرد و پس از چند روز پول آن را تمام کند، یاد بگیرد با حفظ درخت به یک درآمد پایدار برای خود و حتی نسلهای پس از خودش برسد و خدا را شکر که قدمهای خوبی برداشتیم. میتوانم بگویم آدمهایی بودند که جرئت اجاره دادن خانه خود به گردشگران را هم نداشتند اما با آموزشهایی که به این آدمها دادیم و صحبتهایی که با آنها داشتیم مسیر را عوض کردیم. من با آموزش بچهمحلهای خودم و کمک دوستانم توانستم برای خیلیها شغلی ایجاد و کمک کنم آنها هم حافظ محیط زیست شوند. به آنها یاد دادم میتوان از گردشگری بهطور صحیح درآمد کسب کرد. آموزش دادیم چگونه باید تورگردانی کنند، وقتی یک تور به منطقه میآید چگونه داشتههای خود را به گردشگران معرفی کنند، چگونه محصولات خود را از عسل گرفته تا دیگر محصولات به گردشگر معرفی و با این کار به اقتصاد روستا کمک کنند.
یاد دادیم چگونه به احیای صنایع دستی خودشان بپردازند و این صنایع دستی را به دیگران بفروشند تا هم کسب درآمد کنند و هم این صنعت به حیات خودش ادامه دهد.
خواستم دینم را به طبیعت ادا کنم
سال ۱۳۹۶ که دوباره به گیلان برگشتم، تصمیم گرفتم در کنار کارهای گردشگری به کارهای محیط زیستی هم بپردازم. در آن مقطع با خودم فکر کردم من به عنوان کسی که تور برگزار میکند باید به سهم خود دینم را به طبیعت ادا کنم. طبیعت به من کمک میکند منبع درآمدی داشته باشم پس من هم باید برای طبیعت کاری کنم. از آن زمان با راهاندازی تشکل حامیان هیرکانی به مسائل زیست محیطی ازجمله جمع کردن زباله از طبیعت، نشان دادن داشتههای طبیعت منطقه ب�� استفاده از عکس و فیلم و کارهایی از این دست پرداختم تا مردم منطقه متوجه شوند چه ثروتی دارند، پس باید در حفظ آن بکوشند. برگزاری کلاسهای آموزشی از دیگر فعالیتهای ما بود که در کنار کاشت بذر و نهال تا امروز ادامه داشته است. البته پیش از سال ۱۳۹۶ من و برادرم گاهی خودمان بذر و نهال آماده کرده و آنها را در جنگل میکاشتیم، اما بعد به این نتیجه رسیدم باید کار را گسترش داد و از دو نفر به چندین نفر رساند. برای همین وقتی امکان ارتباط با دانشآموزان و یا گروههای گردشگری ایجاد میشد این آموزشها را به آنها هم میدادیم و تشویقشان میکردیم آنها هم درخت بکارند. مثلاً کاشت بذر را اول به دوستانی که میخواستند راهنمای تورهای گردشگری شوند آموزش میدادیم و آنها را علاقهمند میکردیم، چون میدانستیم آنها با تعداد زیادی گردشگر در ارتباط خواهند بود، پس با آنها شروع کردیم.
شاه بلوط هایی که هدیه دادیم
یکی از کارهایی که به نظرم برای نخستین بار در ایران انجام شد مشارکت دادن کودکان و خانوادهها از صفر تا صد در کاشت یک بذر و تبدیل آن به یک نهال و انتقال و کاشت آن در طبیعت بود. در این فرایند سعی کردیم از ابتدا تا انتهای آمادهسازی یک بذر و تبدیل آن به نهال، بچه و خانواده را درگیر کنیم، یعنی حتی در بخش آبیاری بذرها و پس از آن تبدیل به نهال شدن هم خانوادهها کنارمان بودند و عملاً خودشان سرپرستی نهالها را بر عهده داشتند. این کار سبب میشود آنها بیش از پیش به نهالی که به وجود آوردهاند تعلقخاطر داشته باشند و این بسیار فرق میکند با اینکه نهالی را به دست خانواده یا کودکی بدهیم و آن را بکارند و ماجرا تمام شود.
در این برنامهها صدها نفر را درگیر کار کرده بودیم. اول فقط خانوادهها میآمدند اما بعداً پای مدارس و مهدهایکودک هم به نهالستان باز شد که اتفاق بسیار ارزشمندی بود. ایده آن از اینجا به ذهنم رسید که بچهها باید از ابتدای کار کنار ما باشند؛ آن خاک بازی برای کاشت بذر میتواند برای کودک جذاب باشد، پس باید از این امکان کمک میگرفتیم. وقتی فقط یک نهال را دست بچه میدهیم، شاید آن بچه فکر نکند این نهال تا اینجا چه مسیری را طی کرده تا یک نهال شده است. برای این کار از نهالستان دولتی منابع طبیعی در رشت کمک گرفتیم و سال ۹۷ نخستین بذرها را کاشتیم. پیش از سال ۹۷ این کار را در شکل محدودتر با کاشت بذر در خانههای بومگردی انجام میدادیم. این کار به نظرم میتواند الگویی باشد برای دیگر استانها و میشود آن را در جاهای دیگر هم عملی کرد.
کار دیگری که انجام دادهایم روی گونههای در حال انقراض منطقه بود. گونههایی مثل سرخدار، شمشاد و شاه بلوط. مثلاً همین شاه بلوط چون خوردنی است همه بلوطهای جمعآوری شده فروخته میشد. برای حل مشکل، بذرها را از خود روستاییان خریدیم و آنها را تبدیل به نهال کردیم. بعد نهالها را دوباره به روستاییان دادیم تا بکارند. با این کار میخواستیم بدانند نباید همه بذرها را بفروشند و باید بخشی از آنها را بکارند. این هم به نظرم یک نمونه مطرح در کشور بود که میتواند برای درختان و گونههای در خطر در دیگر نقاط کشورمان انجام شود. در آن سالهای اول که من و برادرم نهال میکاشتیم، هزاران درخت کاشتیم و این تعداد پس از اینکه مردم با ما همراه شدند و گروه مردمی شکل گرفت بسیار بسیار بیشتر شده است.
یک جمعه متفاوت برای طبیعت
جمعه ۱۷ آذر برای نخستین بار توانستیم برنامه کاشت نهال سرخدار و شمشاد را در ارتفاعات شهرستان شفت روستای ویسرود گیلان عملی کنیم. بذرهایی که توسط اعضای گروه ما کاشته و نگهداری شده بود با همراهی میهمانهایی از دیگر مناطق کشورمان ازجمله خراسان، کردستان، کرمانشاه، تهران، اصفهان، اهواز و... کاشته شدند. در ماجرای کاشت درختان سرخدار و شمشاد برای ۸۰ نفر در روستا جا رزرو کرده بودیم. آنهایی که از شهرهای دورتر میهمان ما شده بودند دو شب اقامت داشتند و گردش مالی حضور این ۸۰نفر چیزی حدود ۱۵۰میلیون تومان بود، آن هم با تخفیفی که گرفته بودیم. نکته جالبتر اینکه این عزیزان از مردم محلی عسل، ترشی و... خریدند و این یعنی درآمد پایدار که من دنبال آن برای منطقهام هستم.
آن جمعه تعداد ۱۳۰ نهال سرخدار و ۳۰ نهال شمشاد کاشتیم که سن آنها از ۵ تا ۱۰ سال بود. درختانی که ما میکاریم درختانی هستند که رشد آنها بسیار کم است، مثلاً درخت سرخدار ۰.۵ میلیمتر در سال رشد میکند، برای همین تولیدکنندهها کمتر سراغ آنها میروند و مردم هم ترجیح میدهند به جای این گونهها، درختان دیگری را استفاده کنند. به همین دلیل کسی که سراغ تکثیر این درختان میرود باید خیلی عشق و علاقه داشته باشد. ارگانهایی باید باشند که از تولید اینگونه درختان حمایت کنند، چون تولیدکننده هم میخواهد زودتر به درآمد برسد، پس سراغ درختان دیگری میرود.
آرزوی من
یکی از آرزوهای من که البته دوستانم میگویند رؤیایی است، این است جنگلهای هیرکانی به جنگلهای ارسباران و جنگلهای ارسباران به زاگرس و از آن طرف جنگلهای زاگرس به جنگلهای هیرکانی وصل شوند و این سه ضلع را با پوشش گیاهی و درختان به همدیگر وصل کنیم.
یک خاطره
من دوستی دارم که ساکن تهران است. وقتی بچهدار شد اسم دخترش را افرا گذاشت و من هم به مناسبت تولد افرا خانم، نهال افرایی کاشتم. دوستم برای دیدن درخت به گیلان آمد و چهار شب میهمان استان ما شد. من برای آنها بومگردی رزرو کردم و این یعنی شما با یک فکر مثبت و خوب بتوانید به منطقه و محیط زیست منطقه کمک کنید.
نظر شما